قـــــر و قـــــاطـــــی تفاوت دختر پسرا، طنز و خنده بازار، اس ام اس های زیباو ... نه تنها پیرهن از چین بیاریم که اقلامی خفن از چین بیاریم برای رفع مشکل از جوانان در این فکریم زن از چین بیاریم! کفن پوشان راه محو فقریم ولی باید کفن از چین بیاریم دکانها مملو از پوشاک چینی است از این پس رختکن از چین بیاریم *** ادامه شعر در ادامه مطلب ادامه مطلب ... به نام خداوند ویروس گارد کنون رزم Virus و رستم شنو / دگرها شنیدستی این هم شنو چو رستم بدو داد قیچی و ریش / یکی دیسک Bootable آورد پیش چو Virus را نیک بشناختش / مر از Boot Sector برانداختش دگر باره اما خریت مکن / ز رایانه اصلا تو صحبت مکن چندسال پیش یک روز جلوی تلویزیون دراز کشیده بودم، فوتبال نگاه می کردم و تخمه می خوردم. سهراب تو میگویی: ادامه مطلب ...
شب رفتم خوابیدم حال نداشتم دوباره پاشم برم کولر رو خاموش کنم به بابام اس ام اس دادم : بابا کولر رو خاموش کن . *** داداش بزرگِ من معمولاً عادت داره وقتی تو خونه هستش کنترل تلویزیون هم دست خودش باشه ، حتی وقتی پای تلویزیون نیس کنترل رو با خودش مییبره که بقیه ، کانال تلویزیون رو عوض نکنن ! *** آقا ما ۲ بار اون شعر هیچکسو خوندیم مامانم شنید ! تا یه ماه میخواس منو بیدار کنه صدام میکرد میگف : پاشو تو یه آشغالی باهات کار دارم ! *** من اگه یه لباس یا شلوارو یه هفته نپوشم ، مامانم به دستمال یا دستگیره تبدیلش میکنه . *** پسر داییم یه خرگوش خریده اسمشو گذاشته ببعی *** از خروپفای بابام فیلم گرفتم نشونش دادم باور کنه شبا خروپف میکنه . بهم میگه : فتوشاپه ! :O
یه روز صبح روزنامه نگاری داشت می رفت سر کار ولی به خاطر تصادفی که شده بود توی ترافیک گیر افتاده بود. یه بنده خدایی بود که این داستانو اینطوری تعریف میکرد که میگفت:... دوستم مژگان با یه پسر خیلی پولدار دوست شده بود و تصمیم داشت هر طور شده باهاش عروسی کنه ، تو یه مهمونی یه دفعه از دهنش پرید که 5 ساله دفتر خاطرات داره و همه چیزشو توش می نویسه ، این آقا هم گیر داد که دفتر خاطراتتو بده من بخونم! از فردای اون روز مژگان و من نشستیم به نوشتنه یه دفتر خاطرات تقلبی واسش ، من وظیفه قدیمی جلوه دادنشو داشتم ، 10 جور خودکار واسش عوض کردم ، پوست پرتقال مالیدم به بعضی برگاش ...، چایی ریختم روش ... مژی هم تا می تونست خودشو خوب نشون داد و همش نوشت از تنهایی و من با هیچ پسری دوست نیستمو خیلی پاکم و اصلا دنبال مادیات نیستم و فقط انســــانیت برام مهمه و ... بعد از یک هفته کار مداوم ما و پیچوندن آقای دوست پسر ، دفتر خاطراتو بُرد تقدیم ایشون کرد ... آقای دوست پسر در ایکی ثانیه دفتر خاطرات رو بر فرق سر مژی کوبید و گفت : اینکه سالنامه 1390 هست! تو 5 ساله داری تو این خاطره می نویسی؟ و اینگونه بود که مژی هنوز مجرد است...
اما پادشاه به محض ورود به داخل قصر وعدهاش را فراموش کرد. در حالى که در کنارش با خطى ناخوانا نوشته بود:
صورتش را سیاه کرده خفن /خط ریشش رسیده تا گردن ته صدایش گرفته و خشن است / عشق تیپ و قیافه فَشِن است نه دلش می کشد به مایه ی شور / نه سه گاه و نه دشتی و ماهور نه دهل می شناسد و گیتار / نه کمانچه نه دایره نه سه تار نه تب عشق و جام مِی دارد / نه هوای دِلِی دِلِی دارد نه که فهمیده معنی رپ چیست / رپ به معنای واقعی این نیست هیچ چیز از هنر نمی داند / کارهای سخیف می خواند: «مانتو ی تنگ و دامن کوتاه / تاپ سِک...»لااله الا الله! وضع و حالش اگرچه ناجور است / شده دلخوش به این که مشهور است شده معروف بین نسل جوان / صاحب نام و شهرت و عنوان عشق نسرین و نرگس و رعناست / پس از او انتقاد بی معناست گرچه از هر لحاظ تعطیل است / مایه افتخار فامیل است! خوردن زعفران موجب خنده می شود خریدن زعفران موجب گریه! قدیم ها که بالش نبود زیر سر کسی هم بلند نمی شد. سالها دل طلب جام جم از ما می کرد/ گفتمش ای دل من! جام جم یک یا دو؟ خیابانی باید شناگر می شد. نفسش خیلی زیاد است. شادی کنید اما نه اونجوری! (انجمن فرهنگ سازی در لفافه) یه خانومی گربه ای داشت که هووی شوهرش شده بود. آقاهه برای اینکه از شر گربه راحت بشه، یه روز گربه رو میزنه زیر بغلش و 4 تا خیابون اونطرف تر ولش می کنه. وقتی خونه میرسه میبینه گربه هه از اون زودتر اومده خونه. این کارا رو چند بار دیگه تکرار می کنه، اما نتیجه ای نمیگیره. یک روز گربه رو بر میداره میذاره تو ماشین. بعد از گشتن از چند تا بلوار و پل و رودخانه و. . . خلاصه گربه رو پرت میکنه بیرون. یک ساعت بعد، زنگ میزنه خونه. زنش گوشی رو برمیداره. مرده میپرسه: ” اون گربه کره خر خونس؟” زنش می گه آره. مرده میگه گوشی رو بده بهش، من گم شدم!!!! سه نفر آمریکایی و سه نفر ایرانی با همدیگه برای شرکت در یک کنفرانس می رفتند. تو ایستگاه قطار سه آمریکایی هر کدوم یه بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که ایرانی ها سه نفرشون یک بلیط خریدند. یکی از آمریکایی ها گفت: چطور شما سه نفری با یک بلیط مسافرت می کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشونت بدیم. همه سوار قطار شدند. آمریکایی ها روی صندلی های تعیین شده نشستند، اما ایرانی ها سه نفری رفتند توی یک توالت و در را روی خودشون قفل کردند. بعد، مامور کنترل قطار اومد و بلیط ها را کنتر کرد. بعد، در توالت رو زد و گفت: بلیط، لطفا! بعد، در توالت باز شد و از لای در یک بلیط اومد بیرون، مامور قطار اون بلیط رو نگاه کرد و به راهش ادامه داد. آمریکایی ها که این رو دیدند، به این نتیجه رسیدند که چقدر ابتکار هوشمندانه ای بود.
بعد از کنفرانس آمریکایی ها تصمیم گرفتند تو بازگشت همان کار ایرانی ها رو انجام دهند تا از این طریق مقداری پول هم برای خودشون پس انداز کنند. وقتی به ایستگاه رسیدند، سه نفر آمریکایی یک بلیط خریدند، اما در کمال تعجب دیدند که اون سه ایرانی هیچ بلیطی نخریدند. یکی از آمریکایی ها پرسید: چطور می خواهید بدون بلیط سفر کنید؟ یکی از ایرانی ها گفت: صبر کن تا نشونت بدم. سه آمریکایی و سه ایرانی سوار قطار شدند، سه آمریکایی رفتند توی یک توالت و سه ایرانی هم رفتند توی توالت بغلی آمریکایی ها و قطار حرکت کرد. چند لحظه بعد از حرکت قطار یکی از ایرانی ها از توالت بیرون اومد و رفت جلوی توالت آمریکایی ها و گفت: بلیط، لطفا! یکی از دوستان که مدتی پیش به عنوان مدرس در یکی از دانشگاه ها مشغول به کار شده بود از خاطرات دوران تدریسش نقل میکرد: سر یکی از کلاس هایم توی دانشگاه ، دختری بود که دو ، سه جلسه اول ،ده دقیقه مانده بود کلاس تموم بشه ، زیپ کوله اش رو میکشید و میگفت : استاد ! خسته نباشید !!! البته من هم به شیوه همه استاد های دیگه به درس دادن ادامه میدادم و توجهی نمی کردم! یه روز اواخر کلاس زیر چشمی میپاییدمش ! به محض این که دستش رفت سمت کوله ، گفتم : خانوم !!! زیپتو نکش هنوز کارم تموم نشده !!!!! همه کلاس منفجر شدن از خنده ، نتیجه این کار این بود که دیگه هیچ وقت سر کلاس بلبل زبونی نکرد!!!! هیچ وقت هم دیگه با اون کوله ندیدمش توی دانشگاه !!! دختر: می دونی فردا عمل قلب دارم ؟
اعتراف میکنم اولین روزی که رفتم دانشگاه نیم ساعت تو حیاط نشسته بودم تا زنگ رو بزنن که برم سر کلاس *** میخواستم بگم دارم میرم کلاس، ولی نگران بودم مامانم مثل همیشه گیر بده که ناهار بخور بعد برو ..خلاصه.. حاضر شدم و با نگرانی گفتم مامان دارم میرم دانشگاه.. استثنائاً ایندفعه1 کلمه گفت باشه *** گوگل پسره یا دختر؟ *** دقت کردین وقتی پسرها دانشگاه قبول میشن سریعا ، یه باشگاه بدنسازی ثبت نام میکنن ؟ خواستم از همین تریبون بهشون خسته نباشید بگم *** دیروز رفتم توی آسانسور جدید خونمون ، دیدم یه دکمه داره به اسم GF فکر کنم واسه طبقه اون دختر همسایمون باشه که خیلی ملسه با تو ای درس شبی باز از این خانه گذشتم
ارسال شده توسط یکی از دوستای خوبم باید تورو پیدا کنم شــــــاید هنوز هم دیر نیست تو ساده دل کندی ولی تقدیر بی تقصیر نیست بــــــــــــا اینکه بی تاب منی بازم منو خط میزنی باید تورو پیدا کنم تــــــــــو با خودت هم دشمنی کی با یه جمله مثل مـــــــــن میتونه آرومت کنه اون لحظه های آخــــــــــر از رفتن پشیمونت کنه دل گیرم از این شهر سرد این کوچه های بی عبور وقتی به مـــــــن فکر میکنی حس میکنم از راه دور آخر یه شب این گریه ها ســـــــــوی چشامو میبره عطرت داره از پیرهنی کـــــــــــه جا گذاشتی میپره باید تو رو پیــــــــــــــــــــــدا کنم هر روز تنها تر نشی راضی به با مــــــــــــن بودنت حتی از این کمتر نشی
ادامه مطلب ...
از معلم دینی پرسیدم عشق چیست؟؟ گفت حرام است ادامه مطلب ...
ادامه مطلب ... دختر بودن یعنی ...دختر بودن يعني كله قند و لي لي لي لي ...
دختر بودن يعني الگوي خياطي وسط مجله هاي درپيت دختر بودن يعني هموني باشي كه مادر و خاله وعمه ت هستن دختر بودن يعني " دخترو رو چه به رانندگي ؟ " دختر بودن يعني " شنيدي شوهر سيمين واسه ش يه سرويس طلا خريده 12 ميليون ؟" دختر بودن يعني بايد فيلم مورد علاقه تو ول كني پاشي چايي بريزي دختر بودن يعني نخواستن و خواسته شدن دختر بودن يعني حق هر چيزي رو فقط وقتي داري كه تو عقدنامه نوشته باشه دختر بودن يعني "ببخشيد ميشه جزوه تونو ببينم ؟" دختر بودن يعني " به به خانوم خوشگل....هزار ماشالااااااا" دختربودن يعني " برو تو ، دم در واي نستا" دختر بودن يعني لباست 4 متر و نيم پارچه ببره كه آقايون به گناه نيفتن دختر بودن يعني "خوب به سلامتي ليسانس هم كه گرفتي ديگه بايد شوهرت بديم" دختر بودن يعني "كجا داري ميري؟" دختر بودن يعني " تو نميخواد بري اونجا ، من خودم ميرم " دختر بودن يعني "كي بود بهت زنگ زد؟! با كي حرف ميزدي؟" دختر بودن يعني اجازه گرفتن واسه هرچي ، حتي نفس كشيدن... زن نصف شب از خواب بیدار شد و دید که شوهرش در رختخواب نیست و به دنبال او گشت.
شوهرش را در حالی که توی آشپزخانه نشسته بود و به دیوار زل زده بود و در فکری عمیق فرو رفته بود و
اشکهایش را پاک میکرد و فنجانی قهوه مینوشید پیدا کرد …
در حالی که داخل آشپزخانه میشد پرسید: چی شده عزیزم که این موقع شب اینجا نشستی؟!
شوهرش نگاهش را از دیوار برداشت و گفت:
هیچی فقط اون وقتها رو به یاد میارم، 20 سال پیش که تازه همدیگرو ملاقات کرده بودیم. یادته ؟!
زن که حسابی تحت تاثیر قرار گرفته بود، چشمهایش پر از اشک شد و گفت:
آره یادمه.شوهرش ادامه داد: یادته پدرت که فکر میکردیم مسافرته ما رو توی اتاقت غافلگیر کرد؟!
زن در حالی که روی صندلی کنار شوهرش مینشست گفت: آره یادمه، انگار دیروز بود!
مرد بغضش را قورت داد و ادامه داد: یادته پدرت تفنگ رو به سمت من نشونه گرفت و گفت: یا با دختر من ازدواج میکنی یا 20 سال میفرستمت زندان آب خنک بخوری؟!
زن گفت : آره عزیزم اون هم یادمه و یک ساعت بعدش که رفتیم محضر و…!
مرد نتوانست جلوی گریهاش را بگیرد و گفت: اگه رفته بودم زندان امروز آزاد میشدم !!!
آقای پدر! در کمال احترام خواهشمندم اینقدر لب و لوچه ی غیر پاستوریزه ، و سار و سیبیل سیخ سیخی آهار نشدتون را به سر و صورت حساس من نمالید !
استاد زبان فرانسه در مورد مذکر یا مونث بودن اسمها توضیح میداد که پرسید :
- با آن که داده های زیادی دارند اما نادانند. - قرار است مشکلات را حل کنند اما در بیشتر اوقات معضل اصلی خودشانند. - همین که پایبند یکی از آنها شدید متوجه میشوید که اگر صبر کرده بودید مورد بهتری از آن نصیبتان می شد. - کسی از زبان ارتباطی آنها سر در نمی آورد. - کوچکترین اشتباهات را در حافظه دراز مدت خود ذخیره می کنند تا بعد ها تلافی کنند. - همین که پایبند یکی از آنها شدید باید تمام پول خود را صرف خرید لوازم جانبی آنها بکنید . دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد. معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد، زیرا با وجود این که پستاندار عظیمالجثهاى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکی غیرممکن است. دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم. معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟ دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید
الهی ! به مردان درخانه ات. به آن زن ذلیلان فرزانه ات . به آنانکه در بچه داری تکند. یلان عوض کردن پوشکند . به آنانکه باذوق وشوق تمام . به مادرزن خود بگویند : مامان . به آنانکه دامن رفو میکنند. زبعد رفویش اتومیکنند. به آن قرمه سبزی پزان قدر . به آن مادران به ظاهرپدر . الهی ! به آه دل زن ذلیل . به آن اشک چشمان ممد سبیل ! که ما را براین عهد کن استوار! ازاین زن ذلیلی مکن برکنار.
پسر در حال دویدن...زااااارت (صدای زمین خوردن)
رفیق پسر: اوه اوه شاسکول چت شد؟ خاک بر سرت آبرومونو بردی الاغ، پاشو گمشو! (شپلخخخخخ "صدای پس گردنی")
.یک رهگذر: چیزی مصرف کردی؟یکم کمتر میزدی خب!! یک خانوم جوان رهگذر: ایییییش پسر دست و پا چلفتیِ خنگ! . . دختر در حال راه رفتن… دوفففففففسک (زمین خوردن به دلیل نقص فنی در قسمت پاشنه کفش) رفیق دختر: آخ جیگرم خوبی؟ فدات شم! الهی بمیرم! چی شدی تو یهو؟ وااااااااااای… یک رهگذر: دخترم خوبی؟ فشارت افتاده؟ میخوای برسونمت دکتری جایی؟ یک پسر جوان رهگذر: ای وای خانوم حالتون خوبه؟ دستتونو بدین به من! من ماشینم همینجا پارکه یه لحظه وایسین،با این وضع که دیگه نمیتونین پیاده برین!!
اگه دخترا نبودن کی یه ساعت جلوی آینه وای میستاد ؟ اگه دخترا نبودن پسرا به کی متلک می گفتن ؟ اگه دخترا نبودن کی به مامان جون کمک می کرد ؟ اگه دخترا نبودن پسرا صبح تا شب با کی حرف می زدن ؟ اگه دخترا نبودن کی درس می خوند ؟ اگه دخترا نبودن کی ناز می کرد ؟ اگه دخترا نبودن کی از سوسک می ترسید ؟ اگه دخترا نبودن کی جیغ می زد ؟ اگه دخترا نبودن کی خودشو واسه پسرا لوس می کرد ؟ اگه دخترا نبودن کی خواهرشوهرمی شد ؟ اگه دخترا نبودن جراحان پلاستیک ، دماغ کیوعمل می کردن ؟ اگه دخترا نبودن کی عزیز بابا بود ؟ اگه دخترا نبودن کی مانتوی تنگ می پوشید ؟
اگه پسرا نبودن کی مامانا رو دق می داد ؟ اگه پسرا نبودن کی شلوار کردی می پوشید بیاد تو کوچه ؟ اگه پسرا نبودن کی مجنون می شد ؟ اگه پسرا نبودن کی خونه رو می کرد باغ وحش ؟ اگه پسرا نبودن تو دانشگاه استاد کيو ضايع می کرد ؟ اگه پسرا نبودن کی خالی می بست ؟ اگه پسرا نبودن دخترا به چی می خنديدن ؟ اگه پسرا نبودن کی کرم می ریخت ؟ اگه پسرا نبودن کی ابروهاشو بر می داشت ؟ اگه پسرا نبودن دخترا کيو سر کار می ذاشتن ؟ اگه پسرا نبودن دخترا کيو تيغ می زدن ؟ اگه پسرا نبودن کی تو کلاس می رفت گچ می ياورد ؟ اگه پسرا نبودن کی آشغالا رو میذاشت جلوی در ؟
آخرین مطالب ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() آرشيو وبلاگ نويسندگان پيوندها ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]() ![]()
![]() |
|||
![]() |